پیرامون فرقه ضاله بهائیت

نقد و بررسی بهائیت

پیرامون فرقه ضاله بهائیت

نقد و بررسی بهائیت

اعتراف یک بانوی بهائی آمریکائی( قسمت دوم)

 

 یکی از این مایوس کننده ترین کارها در این چنین اوضاع و احوالی این است که

 هیچکس وقت ندارد به طور واقعی نوشته های اصلی بهائیت را مطالعه کند زیرا

 که تمامی وظایف تشکیلاتی بر مطالعه آثارو نوشته ها اولویت دارند . فقط از تو

 خواسته می شود تلاش کن در یک جمعیت متشکل از 8الی 12 نفری کارها را

 تعمیق بخشی و مواظب باشی  کارهای تشکیلاتی تا کجاپیش خواهند رفت و آمار

 و ارقام افزایش یابد .

بدتر از همه اینکه  فعالیت تشکیلاتی که در قبال آن اینهمه ایثار و خود گذشتگی

 می شود ره به هیچ جائی نمی برد و ماحصل کار و نتیجه اش هیچ چیزی نیست ،

 با ضرب المثل قدیمی که می گوید (( نمی توانیم بروی نتایج حاصله از فعالیت

 تعلیمی خود قضاوت نمائیم زیرا ممکن است دارای تاثیری باشد که برای ما قابل

 مشاهده نیست )) معهذا ، وقتی که سالها پشت سر همدیگر می گذرند و سپری

 میگردند با جدیدالایمان های اندکی مواجه شویم   و آن اشخاصی که به سختی

جذب گردیده اند در طی ماهها از نظر پنهان می شوند و سپس متوجه می شوید

 که نسبت به ارزش کاری که انجام می دهید از خود سوال می نمائید . یکی از

موانع توجیه ناپذیری که بر سر راه این اجتماعات کوچک بهائی قرار می گیرد

 عبارت است از جدائی تشکیلات نواحی شهری از نواحی روستائی  حومه شهر

 که خلاصه کلام حماقت است . یکی از معتقدان قدیمی بهائی به من گفت که که در

 سالیان قبل از محفل ملی بهائیان آمریکا (NSA) خواهش کردند تا اجازه دهند

 تشکیلات شهری بهائی وجمعیت روستائی بهائی با هم ادغام گردند اما این تقاضا

 مورد توجه قرار نگرفت و این معتقد قدیمی آهی کشید و گفت مادر حومه شهرها

 پیروان خود را از دست می دهیم ، حق با اوست ، زیرا که ما تنها دینی بر روی

 کره زمین هستیم که از جدید الایمان ها می پرسد که در شهر زندگی می کنند و یا

 در خارج از شهر ؟ من خود این تجربه را داشته ام که از jd به طرف شهر کشیده

 شدم و بارها از همان محلی که شهر جشن مذهبی خود را بر پا نموده بود عبور

 نمودم تا به محلی در اطرف دیگر شهر برسم که جشن ما در آن بر پا شده بود و

 می دانم که این سیاست و خط مشی در سالهای بعد به انزوای من کمک نمود . پس

 از زندگی با این وضعیت و مشاهده مشکلات آن برای سالهای متمادی سر انجام به

 این نتیجه رسیدم که محفل روحانی امریکا ، برای معنویت و کیفیت زندگی معنوی

 جمعیت بهائیگری در سطح محلی پشیزی ارزش قائل نیست و صرفا مشتاق است

 تا ببیند آمار وارقام چقدر مناسب به نظر میرسد . چرا صرفا باید یک محفل روحانی

 داشت در حالیکه امکان وجود دو محفل وجود دارد ؟ هر دوی آنها ممکن است

کاملا منسوخ شده باشند و یا ممکن است که صرفا در فهرست آمده باشند ولی وقتی

 آمار را در معرض دید عموم   قرار می دهیم یقینا فقط برای عرضه به دیگران مناسب

 به نظر می آید . در یک برهه زمانی بیش از 20 بهائی در محلی زندگی می کردند،

 آنها به دوجمعیت کاملا منزوی معتقد تقسیم شده بودند . به جای اینکه یک جمعیت

 کاملا منسجم داشته باشیم ، دو مجمع عمومی داشتیم که همواره در معرض خطر قرار

 می گرفت یا افت می نمود ودر جایگاه و موقعیت یک گروه قرار می گرفتند یا به

 سختی به وسیله مراسم عید رضوان نجات پیدا می کردند .

بدتر از همه ، ان کارها همه مارا به تعدادی چرخ دنده های یک ماشین بزرگ

تنزل داد. شاید نمونه بارز این پدیده ، تلفن عجیب و غریبی بود که اخیرا در یافت

 داشتم ،یک زن بهائی از تشکیلات شهری بهائی به من تلفن زد پس از اینکه به

 وسیله شایعه ای متوجه شده بود که من مجددا به دین بهائیگری بر گشته ام به

 من زنگ زده بود بدون اینکه بپرسد حالم چطور است یا مرا به مناسبتی دعوت

 نماید یا حتی صرفا با من گپی بزند ، از من میخواست که ببیند آیا می توانم به جلسه

 سراسری بهائی که قرار بود در ماه اکتبر میزبانی انرا بر عهده بگیرند کمک کنم .

 چرا باید نگران روح و روان کسی باشی وقتی که او دودست دارد ؟ فعالیتها در

 تشکیلات ما در جریان بودو همانطوریکه یکی از اهالی قدیمی محل شرح می دهد

 ، فعالیت معمولا به وسیله کسیکه به تازگی وارد جمعیت می شود جرقه ای می زند

 و سپس هماهنگ میشود . کارها پت پت کنان تا مدتی جلو میروند و بعدا اشخاص

کلیدی از صحنه خارج می شوند و کارها از هم می پاشند تا گردش چرخ یکبار دیگر

آغاز گردد ، وقتی که ما محافل روحانی محلی داشتیم من علیرغم انزجاری که از انجام

 اینچنین کار های اداری داشتم برای مدت نه سال در آنها مشغول انجام وظیفه بودم

. خیلی مشکل است که صرفا تعظیم کنی و بگوئی شما آقایان می توانید تمام کارها

 را انجام دهید ، وانگهی من یک بهائی بودم چطور می توانستم به آرمان بهائیگری

 کمک نکنم ؟ اما به طور وحشتناکی از آن منزجر شدم و از انزجار خود احساس گناه

 می کردم ، لذا آن سالها ناسازگارترین سالهای زندگی من بودند .

این کار به تصمیم من در باره تغییر مکان به شهرک دیگری از آن ایالت که جمعیت

 ان حدود 400 نفر بود کمک نمود که به دلیل رویداد تاریخی که به وقوع پیوست

قرار شد در هم ادغام گردند ( وآن تنها دلیل نقل مکان من به آنجا نبود بلکه پیدا

کردن یک منزل مسکونی مناسب و قابل دسترس نیز یکی از عوامل اصلی بود ) .

 من بااحساس گناهی که داشتم فکر می کردم از مواهب هردو جهان استفاده می کنم

 و قادر خواهم شد در فعالیتهای هردو تشکیلات شرکت نمایم در حالیکه از شبکه

 امور اداری تشکیلاتی فرار  می کنم ، مع هذا ، کارها بر وفق مراد من پیش نرفتند

 زیرا که جمعیت بهائی علی الاصول متشکل از دو خانواده شلوغ بهائی بود که هرگز

 یک فرصت متقابلا قابل قبول و موافق پیدا نمی کردند تا باهم دیگر ملاقات داشته

باشند تشکیلات بهائی به دلیلی نمی توانست یک تقویم داشته باشد تا برروی دیوار

 بچسباند و یا چاپ کند حتی وقتی که به خود زحمت می داد تا یکی چاپ کند اینکار

 ممکن نبود . وبسیاری از مواقع خودم را در مقابل یک برنامه جهت بر پائی یک

رویداد از قبل تبلیغ شده می یافتیم ولی ناگهان صرفا مطلع می شدیم که برپائی ان

 مناسبت یا رویداد باطل شده است . یا اینکه من باید ابتدا تلفن می زدم در غیر

اینصورت به سادگی هیچکس در آنجا حضور نداشت . اغلب اوقات وقتی که در

 جریان مناسبت ها قرار می گرفتم زمان بسیار محدودی برای حضور وجود داشت

، اگر در جمع محفلی 4 نفره یا در همان حدود که فعالترین افراد را تشکیل میدادند

 حضور نداشتید غیر ممکن بود که از آنچه که می گذشت اطلاع صحیحی کسب نمائید

 . تا امروز من مطمئن نیستم که آیا طرد و محرومیت من حساب شده و یا عمدی بود

 و یا به دلیل ضعف سازمانی بود ؟اغلب اوقات اعضای تشکیلات بهائی به من بعنوان

 یک پیشگام جبهه داخلی مراجعه نموده و موضوع را برای من روشن میساختند که

 آنها انتظار داشتند با دعوت دیگران به دین و آئین بهائیگری ، آمار جمعیت محلی

 خودم را افزایش دهم . سر انجام تصمیم گرفتم که نباید به خاطر دین بهائیگری به

 خودم زحمت بدهم به استثناء حضور در کلاس های کودکان که برایم خیلی حائز

 اهمیت بودند ، آخرین رخداد تا آنجائیکه به محفل محلی مربوط می گردد در پائیز

سال 1998 اتفاق افتاد ، من تلفن زدم و میخواستم بررسی نمایم که آیا کلاس کودکان

 تشکیل خواهد شد که به من گفته شد آنها مناسبتی تشکیلاتی در تعطیلات روز کارگر

 خواهند داشت ووقتی که قرار باشد کلاس کودکان مجددا تشکیل شود تلفنی به من

 اطلاع داده می شود ، حدو یکماه بعد دیدم که کلاس کودکان بهائی به صورت آگهی

 درروزنامه محلی درج شده است بسیار آزرده خاطر شدم از اینکه هیچکس به خودش

 زحمت نداده بود تا مرا در جریان امر قرار دهد .

خشمگین وعصبانی بودم و از آنجائیکه در آن لحظه برنامه ای نداشتم تا از ایمان خود

 به بهائیت دست بردارم فکری به مغزم خطور کرد مبنی بر اینکه اگر نظم اداره امور

 یک دین از سوی خداوند باشد بدون شک آن دین  بهتر ین  خواهد بود .

در بهار سال 1999 جهت پی گیری مدارک تدریس و آموزش خود به مدرسه

 باز گشتم و برای نخستین بار به اینترنت دسترسی پیدا نمودم و مقاله ای با مضمون

 یک "پیشنهاد ساده" در اینترنت دیدم که اگر شما با آن آشنائی ندارید مقاله ای بود

 که جهت چاپ در مجله "گفتگو" انتخاب شده بود و محتوی آن دارای پیشنهاداتی

 به منظور اصلاحاتی در جمعیت بهائیگری بود بر حسب تصادف من به همراه یکی

 از دوستانم که به اجلاس سراسری ملی بهائیان آمریکا سال 1988 دعوت شده بود

 که هم اکنون برایم شرم آور به نظر میرسد شرکت نمودم . من یکی از مشترکان

 مجله گفتگو بودم . ووقتی متوجه آقای دکتر فیروز کاظم زاده ( از اعضای محفل

ملی آمریکا ) شدم که آن را در جلسه سخنرانی در این مجلس ملی  تقبیح می کند

قدری منقلب شدم . دراین مجله مقالاتی را پیدا کردم ودر اغلب مواردآ ن را تغییر

خوش آیندی می پنداشتم از جانب مقامات رسمی بهائیت که به نظر می رسید ارتباط

 خیلی اندکی با مبارزات اصلی که در پی آن هستیم دارند .

دقیقا به یاد نمی آورم که دکتر کاظم زاده چه گفت اما به وضوح به یاد می آورم

 که یکی از بهائیان ایرانی گفت که این افراد از پیمان شکنان (در بهائیت)  بدتر

 هستند که فکر کردم گفته وی تا حدودی اغراق آمیز بود مع هذا ، تاثیری که

 روی من گذاشت این بود که مخالفان پشت صحنه بهائیگری در این مجله از خود

 راضی و بدون ادب و نزاکت هستند لذا بایستی از حمایت خودم از این مجله

 مضایقه نمایم .

 11سال من در آنجا نظاره گر پیشنهاد ساده در مجله بودم و می دانستم که به من

 دروغ گفته اند و همه آنچیزهائی را که ناراضی ها انجام داده بودند صرفا پیشنهاداتی

 بودند که می توانستند وضعیت جمعیت بهائی آمریکا را بهبود بخشند و  همه آنچیزی

 را که آنها انجام داده بودند اظهار عقیده بود ، من فکر می کنم آنچه را که محفل ملی

 آمریکا از آن وحشت داشت این بود که این پیشنهاد ات ممکن است برای تعدادی از

 بهائی های مقیم امریکا معقولانه به نظر آیند که می تواند منجر به تغییر و تحولاتی

 شود که خوشایند محفل ملی بهائیان امریکا نیست .

در نوروز آن سال از پس از تقریبا 14 سال به عنوان شخصی بهائی از دین و

آئین بهائیگری دست کشیدم و هرچه بیشتر تحقیق و بررسی می کنم بر من مسجل

 می گردد که ترک سازمان بهائی گری کاری بود که می باید انجام میدادم ووقتی که

 می بینم با اشخاص متفکر و معتبر چگونه رفتار میشده ، مشمئز می شدم .

تا آنجائیکه به من مربوط میگردد محفل ملی بهائیان امریکا به پیام بهاء الله هم

خیانت نموده است .

شما نمی توانید پیرامون حقیقتی تحقیق و تفحص نمائید بدون اینکه در مورد آن

سوال نکنید . شما نمی توانید ادعا نمائید که علم و مذهب با همدیگر توافق دارند

 و سپس دانشمندان را تحت تعقیب و پیگرد قرار دهید ، اگر قرار باشد از پیمان

 بهائیت با دغل بازی و ریا کاری دفاع شود ، دفاع از آن فاقد و جاهت است .

ممکن است من با تردید به بهاء الله معقد باشم ، اگر چه برای مدتی طولانی به

 آن عقیده به شدت ضربه وارد شد . هم اکنون فرصت آن را داشته ام تا با ناراحتی

 به گذشته خود نگاه کنم اگر در جمعیت بهائیگری باقی می ماندم ادامه زندگی

غیر ممکن به نظر می رسید . وامیدوارم که روزی یک جمعیت واقعی وجود داشته

 باشد ، که در آن مردم نسبت به همدیگر احساس همدردی می کنند و خواهان

 سعادت و نیکی امناء بشر هستند ، جمعیتی که در خدمت خداوند می باشند .

 چشمان خود را به آینده دوخته ودر انتظار هستم .

Karen bacquet – USA                 email : bacquet@tco.net

 

منابع اینترنتی :WWW.BAHAI-FAITH.COM

اعتراف یک بانوی بهائی آمریکائی( قسمت اول)

 

زندگی من در جامعه بهائی گری :

زمان بسیار زیادی طول کشید تا تصمیم بگیرم که علناً اعلام

نمایم و دوستان خود را در جریان بگذارم مبنی بر اینکه چگونه به

 دین بهائی در آمدم وچرا از جمعیت بهائی گری خارج شدم ،من

تصور می نمایم که شاید آنقدرها مهم نباشم تا تحت تعقیب کسی

 قرارگیرم هرچند که اغلب جمعیت های بهائی که در ایالت متحده

 آمریکا زندگی می کنند کمتر از سی عضو دارند ودررابطه با تجربه

 بهائی گری در جوامع کوچک نوشته های زیادی وجود ندارد .                                                                                      

به خاطر اهمیت موضوع تصمیم گرفته ام جهت شرح و بیان شرایط

 و تاریخچه بهائی گری از موضوع منحرف نشوم .برای غیر بهائیانی

 که مشتاقند راجع به بهائی گری بیشتر بدانند اینچنین اطلاعاتی به

 وفور در سایر سایتهای اینترنتی ودر مراکز انتشاراتی در دسترس

 می باشد .

در ابتدای کار بوسیله یکی از دوستانم که یک بهائی غیر فعال بود

 با دین بهائی گری آشنا شدم وراجع به آن مطلع گردیدم و اگر در

 معرض یک زبان آموزشی قرار نمی گرفتم بدون شک به آئین

بهائی گری در نمی آمدم ،مع هذا، بدلیل تعالیم مورد ادعای

 بهائیان یعنی وحدت ادیان یعنی آن چیزی که قبلا به آن اعتقاد

 و ایمان داشتم مغبون شدم ، در ابتدا غافل بودم که جدیداً یک

گروه بهائی در شهر من تشکیل می شود .اما قبل از اینکه حتی

 با بهائی های محلی ملاقاتی داشته باشم به سادگی حدود سه

 ماه خودم پیرامون بهائی گری تحقیق و تفحص

نمودم ، نوشته های بهاء الله چیزی بود که مرا تبدیل به یک بهائی نمود

 وبه غلط تصور نمودم اگر چنانچه اینچنین نوشته های وحی خداوند نباشد

 پس چنین وحی و الهامی نباید وجود داشته باشد ، این عقیده هنوز در

 من وجود دارد ولی بیائید مساله بهاء الله و تمامی سنت غیبگویانه غرب

را که مانند دو مینوهای زیادی روی هم می افتند کنار بگذاریم .ممکن

 است خواننده تعجب کند که چرا من که آنقدر ناراضی بودم در دین

 بهاءی گری یاقی ماندم ؟مساله اصلی اینست که باید توضیح داده شود

 وهمین مساله بود که مرا متعهد ساخت تا موضوع را شرح داده تا

موثر افتد پس از ثبت نام در جمعیت بهائی گری سه شوک بر من

وارد شد و علیرغم اینکه سالها برای رفع آنها تلاش نمودم ، هرگز

برآنها فائق نیامدم :

اولین شوک : کشف این مطلب بود که علیرغم تعالیم اصلی بهائی

 گری یعنی مساوات بین مردان و زنان ،زنان نمی تواننددر شورای بیت

 العدل جهانی :که ارگان عالی انتخابی تصمیم گیری در دنیای بهائیگری

است انتخاب شوند  دلیل آن این است که عبدالبها صریحا گفته است

 که این کار باید به همین صورت باقی بماند و دلایل آن در آینده آشکار

 خواهد شد ؟!!طبق ضرب المثل رایج در میان بهائی ها مبنی براینکه،

 خوب اینکار را دوست ندارم اما احساس می کنم مجبورم با آن زندگی

 کنم  تمایل نداشتم دین بهائیگری را ترک نمایم . ترکیب بیت العدل موضوع

 مبهمی است و با روند جمعیت و تشکیلات محلی بهائی که زنان در

 ساختار آن سهم بسیار زیادی دارند همخوانی ندارد .

بعضی از متفکرین پرسیده اند که آیا ممنوعیت زنان به مفهوم یک اصل

دائمی و بنیادین دراداره امور بهائیت است . این یک بحث جالب است اما

تصور نمی کنم در آینده نزدیک چیزی را تغییر دهد .

دومین شوکی که به من وارد شد این بود که هر چند که گفته شده بود

که شخص بهائی موظف به وادار کردن دیگران به تغییر دینشان از طریق

 تبلیغات نیست ، ولی فشار شدیدی جهت تبلیغ آئین بهائیگری وجود

داشت درواقع تمام امور جوامع بهائی در حول محور این ماموریت سازماندهی

 شده است .من اعتقاد ندارم که این تلاش دقیق جهت اغفال دیگران باشد

 بلکه منشا این تفکر مبنی بر اینکه تبلیغ دیگران و آموزش با همدیگر فرق

 دارند نشات گرفته از طرز تفکر شوقی افندی (چهارمین رهبر بهائی )و

دانش آموخته دانشگاه آکسفورد است که یک احساس واقعی پیرامون

تفاوتهای بین معنای لغات داشت به عقیده وی ، تعلیم و آموزش عبارت

است از شرح اصول دین برای یک شنونده حال آنکه تبلیغ دیگران ،تلاش

شدیدتری در مناظره است ، علی ایحال یک آمریکائی هیچگونه فرق و

تمایزی بین ، تبلیغ دیگران ، تغییر عقیده دادن ، تعلیم دادن ویا سهیم شدن

 قائل نیست. همه آنها به مفهوم یک چیزهستند وآن تغییر دادن دین دیگران ```(به

است واکثریت مردم امریکا آن را نفرت انگیز و شنیع می پندارند مطلب

 دیگری که در رابطه با جامعه بهائیگری آمریکا وجود دارد این است که یاس و

 ناامیدی و سر خوردگی راجع به میزان رشد سطحی و کند جمعیت بهائی

 آمریکا (علیرغم تبلیغات فراوان )منجر بدان میگردد تا بعضی از بهائیان آمریکا

 از تشکیلات خارج شوند. حقیقت امراینستکه فشارهای زیادی وجود دارد تا موجب شود

بعضی از معتقدان تصمیم به انجام چنین کاری می گیرند . بسیاری از این

فشارها درونی و باطنی هستند

در نوشته های بهائیت با وضوحی روشن و مبرهن قید شده که تعلیم دین

و آئین بهائیگری یکی از وظایف یک بهائی است . معهذا ، همواره به نظر

می رسد که در پیرامون شما کسان دیگری وجود دارند تا یادآوری کنند چه

کاری را باید انجام دهید که فراموش کرده اید انجام دهید ، هر از چند گاهی

شخص فضولباشی پیدا میشود تا به خدمت جمعیت بهائی برسد مبنی بر

اینکه گویا افراد جمعیت از مسئولیت خود در قبال دین و آئین بهائیگری قصور

می ورزند و آن را برآورده نمیسازند و من حداقل دونفر را می شناسم که

پس از مشاهده اینچنین سرزنشی ، از دین بهائیگری رویگردان شدند واز

آن دست برداشتند . این فشارهای وارده بطور مداوم وقت جمعیت بهائی را

به وسیله برنامه های بیهوده و عبث تلف می نمایند ، هرگز کسی را

نمی شناسم که به وسیله تعلیم و آموزش به دین بهائیگری گرویده باشد

اینکار همواره از طریق تماس های شخصی بهائیان و تبلیغات شدید عملی 

گردیده است ، تحرک بی پایان به سمت و سوی بلیغ دینی(بهائی کردن دیگران) ، جمعیت را از

تکالیف معنوی و اصلی فی المثل ، نوشته های بهاءالله محروم میسازد .

همواره این احساس وجود دارد که یک شخص بهائی باید همواره

دررابطه با انجام بعضی از فعالیتها یا دیگر فعالیتهای تشکیلات در عجله و

شتاب باشد و هرگز فرصتی برای مطالعه ، تامل ومداقه یا حتی

رفاقت وجود ندارد .

 

مشکل دیگری که تبلیغ دین بهائیگری با آن روبروست عبارت از این است که حتی شش ماه پس

از امضاء کارت عضویت (تسجیل شدن) ، تعداد محدودی از جدید الایمان ها فعال تشکیلاتی

 هستند ، دقیقا نمی دانم چند بار به یک جدید الایمان معرفی شدم ولی دیگر هیچوقت آنها را ندیدم

، تا زمانیکه قادر شویم یک وضعیت راضی کننده در جامعه بهائیگری ایجاد نمائیم حقیقتا هیچ  

امکانی وجود ندارد تا به دیگران تعلیم بهائیت داده شود .افراد در مکانی اقامت خواهند داشت 

که در آن پرورش یافته اند ودر جائی که درآن پرورش نیافته اند  اقامت نخواهند گزید ، فی

الواقع کار به همین سادگی است .

آخرین شوک

 و بدتر از همه ، عبارت ازاجبار به  اداره امور فراگیر اداری جامعه بهائی از سوی

 همگان است . یک هفته پس از اینکه به آئین بهائیگری گرویدم منشی یک محفل

روحانی محلی (LSA) شدم . در طول روزهای اولیه در بسیاری از مواقع احساس

 می نمودم که گوئی دین بهائیگری در یافته است که من  یک محقق و پژوهشگر

  حقیقت یاب هستم ، اما در حقیقت این مسلک میخواست به طور غیر قابل توجیهی

 مرا تبدیل به یک دیوانسالار اداری نماید . در حقیقت امر ، من به تحقیق و پژوهش

 پیرامون نوشته های بهائیت و البته نامه های عبد البها و شوقی افندی پرداخته و به

 دنبال راهی بودم تا تبدیل به یک بهائی واقعی شوم نه انکه تبدیل به یک نیروی اداری

 شوم با انهمه کارهای اداری که بر دوشم سنگینی می نمود . دقیقا دستخوش تجربه

 عمیقی جهت شناخت بهاء الله شده بودم ووقتی که متوجه گردیدم که جمعیت و

جامعه بهائی وقت خود را صرف کارهای بی اهمیت و پیش پا افتاده می کند که از

 نظر من اهمیتی نداشتند روحا ً آسیب دیده و مایوس گردیدم .

تحقیقات  وپژوهشهای من هرچه عمیق تر مرا به سوی شبکه اداره تشکیلات

 بهائیت سوق می داد، زیرا که طبق اندیشه و  تفکر سنتی بهائیگری هیچ راه

 گریزی از تشکیلات وجود ندارد ، تشکیلاتی که تمامی آنها از سوی شوقی افندی

 مفسر معصوم آثار بهاءالله و منصوب شده از طرف عبد البهاء و به وسیله

 اعلا میه ای که خودش را مفسر معصوم نامیده است طرح ریزی شده است .

زمانی که به درک و شناخت از اصول عقاید پیمان بهائیگری

 رسیدم به طور کامل در دام افتادم باید به عنوان گفتار از خود یادآورشوم که

 برای جدید الایمان هائی که این مطالب را تحت بررسی و تحقیق قرار  نمی دهند

، تشکیلات را کاملا بی معنی می نامند و این یکی از دلایلی است که چرا آنها

 دستخوش سرگردانی می شوند .حضور در تشکیلات اجتناب ناپذیر بود  من نه

 تنها در اجلاس های متوالی محفل روحانی محلی شرکت می نمودم ، بلکه تشکیلات

 یک سوم اوقات ماه روزه بهائی را به خود اختصاص می داد ودر هنگام بر پائی

 جشن رضوان که یکی از شادترین جشنهای مربوط به تعطیلات بهائی گری است

باید در مراسم شرکت نمود ( بدون اینکه توجه نمایند این جشن چقدر معنویت دارد

 زیرا که کاملا یک کاری اداری و تشکیلاتی است تا یک جشن  مذهبی  ) . مشکل

 عمده و اساسی این است که در یک جامعه  کوچک بهائی همانند تشکیلات یک

 مجلس ملی ، تمامی اعضای فعال در محفل روحانی (LSA) مشغول انجام وظیفه

هستند ولی بطور اجتناب ناپذیری فعالیتهای مربوط به مجلس ملی (NSA) بر فعالیتهای

 مربوط به  جمعیت و محفل محلی بهائی حق تقدم و الویت دارند .

برادر روحانی و دوست عزیز بهائی (قسمت اول )

چرا ؟

و

چگونه ؟

برادر روحانی و دوست عزیز بهائی

سلام و درود صمیمانه مرا بپذیر ، به امید پذیرش ، جملاتی چند با تو دوست عزیز درد دل می کنم

 و امیدم آنست که از مسئولیت بزرگ خویش ، وضیفه ای کوچک انجام داده باشم .

در حدود پنج سال پیش بر اثر روح کاوشگری که در نهاد هر انسانی وجود دارد، و بدنبال انگیزه

 پژوهش و کاوشی که یک جوان از آن برخوردار است ، بر آن شدم تا از آئین تو دوست روحانی

 اطلاعی بدست آورم و بقول شما (( تحری حقیقت )) کنم . بدنبال این خواست با برخوردها و تماسهای

 چند شیفته آئینت گشته ، بدین معتقد شدم که آنچه می جستم یافتم و بهمین سبب تقاضای تسجیل کرده

 و به جرگه احبا پیوستم تا بتمام معنی خود را بهائی احساس کرده باشم و بدنبال این احساس بود که

 به کوشش و جدیت پرداخته تا هم بیشتر و هم بهتر آئینی که بدان سر سپرده بشناسم و هم در ترویج آن

 اقدامی بنمایم ودر این راه قدمی بردارم و نمیدانی که در این رشته چه رنجها برده و چه مشقتها بجان

 خریدم ولی بخود قبولاندم که باید در راه رسیدن به حقیقت و نشر آن ، مصائب را چون شربتی بنوشم و

 دندان بر جگر نهم و آنگاه بود که : بدنبال روح کاوشگر درونم در آثار و الواح بهائیت به مطالعه و

جستجو پرداختم .

اما چه بگویمت ای برادر که چون پوسته این ائئین را کنار زدم و حصارهای برون را شکسته بدرون

راه یافتم در عمق و ژرفای ای آئین و پیروانش چه چیزها یافتم و با چه حقایقی روبرو شدم ، نمی دانم

چه بگویم و چگونه ترسیمی از انچه یا فته ام برایت داشته باشم....................

ادامه مطلب فوق را در وبلاگ http://www.wellcome.blogfa.com/ پی گیری فرمائید .