اعتراف یک بانوی بهائی آمریکائی( قسمت دوم)

 

 یکی از این مایوس کننده ترین کارها در این چنین اوضاع و احوالی این است که

 هیچکس وقت ندارد به طور واقعی نوشته های اصلی بهائیت را مطالعه کند زیرا

 که تمامی وظایف تشکیلاتی بر مطالعه آثارو نوشته ها اولویت دارند . فقط از تو

 خواسته می شود تلاش کن در یک جمعیت متشکل از 8الی 12 نفری کارها را

 تعمیق بخشی و مواظب باشی  کارهای تشکیلاتی تا کجاپیش خواهند رفت و آمار

 و ارقام افزایش یابد .

بدتر از همه اینکه  فعالیت تشکیلاتی که در قبال آن اینهمه ایثار و خود گذشتگی

 می شود ره به هیچ جائی نمی برد و ماحصل کار و نتیجه اش هیچ چیزی نیست ،

 با ضرب المثل قدیمی که می گوید (( نمی توانیم بروی نتایج حاصله از فعالیت

 تعلیمی خود قضاوت نمائیم زیرا ممکن است دارای تاثیری باشد که برای ما قابل

 مشاهده نیست )) معهذا ، وقتی که سالها پشت سر همدیگر می گذرند و سپری

 میگردند با جدیدالایمان های اندکی مواجه شویم   و آن اشخاصی که به سختی

جذب گردیده اند در طی ماهها از نظر پنهان می شوند و سپس متوجه می شوید

 که نسبت به ارزش کاری که انجام می دهید از خود سوال می نمائید . یکی از

موانع توجیه ناپذیری که بر سر راه این اجتماعات کوچک بهائی قرار می گیرد

 عبارت است از جدائی تشکیلات نواحی شهری از نواحی روستائی  حومه شهر

 که خلاصه کلام حماقت است . یکی از معتقدان قدیمی بهائی به من گفت که که در

 سالیان قبل از محفل ملی بهائیان آمریکا (NSA) خواهش کردند تا اجازه دهند

 تشکیلات شهری بهائی وجمعیت روستائی بهائی با هم ادغام گردند اما این تقاضا

 مورد توجه قرار نگرفت و این معتقد قدیمی آهی کشید و گفت مادر حومه شهرها

 پیروان خود را از دست می دهیم ، حق با اوست ، زیرا که ما تنها دینی بر روی

 کره زمین هستیم که از جدید الایمان ها می پرسد که در شهر زندگی می کنند و یا

 در خارج از شهر ؟ من خود این تجربه را داشته ام که از jd به طرف شهر کشیده

 شدم و بارها از همان محلی که شهر جشن مذهبی خود را بر پا نموده بود عبور

 نمودم تا به محلی در اطرف دیگر شهر برسم که جشن ما در آن بر پا شده بود و

 می دانم که این سیاست و خط مشی در سالهای بعد به انزوای من کمک نمود . پس

 از زندگی با این وضعیت و مشاهده مشکلات آن برای سالهای متمادی سر انجام به

 این نتیجه رسیدم که محفل روحانی امریکا ، برای معنویت و کیفیت زندگی معنوی

 جمعیت بهائیگری در سطح محلی پشیزی ارزش قائل نیست و صرفا مشتاق است

 تا ببیند آمار وارقام چقدر مناسب به نظر میرسد . چرا صرفا باید یک محفل روحانی

 داشت در حالیکه امکان وجود دو محفل وجود دارد ؟ هر دوی آنها ممکن است

کاملا منسوخ شده باشند و یا ممکن است که صرفا در فهرست آمده باشند ولی وقتی

 آمار را در معرض دید عموم   قرار می دهیم یقینا فقط برای عرضه به دیگران مناسب

 به نظر می آید . در یک برهه زمانی بیش از 20 بهائی در محلی زندگی می کردند،

 آنها به دوجمعیت کاملا منزوی معتقد تقسیم شده بودند . به جای اینکه یک جمعیت

 کاملا منسجم داشته باشیم ، دو مجمع عمومی داشتیم که همواره در معرض خطر قرار

 می گرفت یا افت می نمود ودر جایگاه و موقعیت یک گروه قرار می گرفتند یا به

 سختی به وسیله مراسم عید رضوان نجات پیدا می کردند .

بدتر از همه ، ان کارها همه مارا به تعدادی چرخ دنده های یک ماشین بزرگ

تنزل داد. شاید نمونه بارز این پدیده ، تلفن عجیب و غریبی بود که اخیرا در یافت

 داشتم ،یک زن بهائی از تشکیلات شهری بهائی به من تلفن زد پس از اینکه به

 وسیله شایعه ای متوجه شده بود که من مجددا به دین بهائیگری بر گشته ام به

 من زنگ زده بود بدون اینکه بپرسد حالم چطور است یا مرا به مناسبتی دعوت

 نماید یا حتی صرفا با من گپی بزند ، از من میخواست که ببیند آیا می توانم به جلسه

 سراسری بهائی که قرار بود در ماه اکتبر میزبانی انرا بر عهده بگیرند کمک کنم .

 چرا باید نگران روح و روان کسی باشی وقتی که او دودست دارد ؟ فعالیتها در

 تشکیلات ما در جریان بودو همانطوریکه یکی از اهالی قدیمی محل شرح می دهد

 ، فعالیت معمولا به وسیله کسیکه به تازگی وارد جمعیت می شود جرقه ای می زند

 و سپس هماهنگ میشود . کارها پت پت کنان تا مدتی جلو میروند و بعدا اشخاص

کلیدی از صحنه خارج می شوند و کارها از هم می پاشند تا گردش چرخ یکبار دیگر

آغاز گردد ، وقتی که ما محافل روحانی محلی داشتیم من علیرغم انزجاری که از انجام

 اینچنین کار های اداری داشتم برای مدت نه سال در آنها مشغول انجام وظیفه بودم

. خیلی مشکل است که صرفا تعظیم کنی و بگوئی شما آقایان می توانید تمام کارها

 را انجام دهید ، وانگهی من یک بهائی بودم چطور می توانستم به آرمان بهائیگری

 کمک نکنم ؟ اما به طور وحشتناکی از آن منزجر شدم و از انزجار خود احساس گناه

 می کردم ، لذا آن سالها ناسازگارترین سالهای زندگی من بودند .

این کار به تصمیم من در باره تغییر مکان به شهرک دیگری از آن ایالت که جمعیت

 ان حدود 400 نفر بود کمک نمود که به دلیل رویداد تاریخی که به وقوع پیوست

قرار شد در هم ادغام گردند ( وآن تنها دلیل نقل مکان من به آنجا نبود بلکه پیدا

کردن یک منزل مسکونی مناسب و قابل دسترس نیز یکی از عوامل اصلی بود ) .

 من بااحساس گناهی که داشتم فکر می کردم از مواهب هردو جهان استفاده می کنم

 و قادر خواهم شد در فعالیتهای هردو تشکیلات شرکت نمایم در حالیکه از شبکه

 امور اداری تشکیلاتی فرار  می کنم ، مع هذا ، کارها بر وفق مراد من پیش نرفتند

 زیرا که جمعیت بهائی علی الاصول متشکل از دو خانواده شلوغ بهائی بود که هرگز

 یک فرصت متقابلا قابل قبول و موافق پیدا نمی کردند تا باهم دیگر ملاقات داشته

باشند تشکیلات بهائی به دلیلی نمی توانست یک تقویم داشته باشد تا برروی دیوار

 بچسباند و یا چاپ کند حتی وقتی که به خود زحمت می داد تا یکی چاپ کند اینکار

 ممکن نبود . وبسیاری از مواقع خودم را در مقابل یک برنامه جهت بر پائی یک

رویداد از قبل تبلیغ شده می یافتیم ولی ناگهان صرفا مطلع می شدیم که برپائی ان

 مناسبت یا رویداد باطل شده است . یا اینکه من باید ابتدا تلفن می زدم در غیر

اینصورت به سادگی هیچکس در آنجا حضور نداشت . اغلب اوقات وقتی که در

 جریان مناسبت ها قرار می گرفتم زمان بسیار محدودی برای حضور وجود داشت

، اگر در جمع محفلی 4 نفره یا در همان حدود که فعالترین افراد را تشکیل میدادند

 حضور نداشتید غیر ممکن بود که از آنچه که می گذشت اطلاع صحیحی کسب نمائید

 . تا امروز من مطمئن نیستم که آیا طرد و محرومیت من حساب شده و یا عمدی بود

 و یا به دلیل ضعف سازمانی بود ؟اغلب اوقات اعضای تشکیلات بهائی به من بعنوان

 یک پیشگام جبهه داخلی مراجعه نموده و موضوع را برای من روشن میساختند که

 آنها انتظار داشتند با دعوت دیگران به دین و آئین بهائیگری ، آمار جمعیت محلی

 خودم را افزایش دهم . سر انجام تصمیم گرفتم که نباید به خاطر دین بهائیگری به

 خودم زحمت بدهم به استثناء حضور در کلاس های کودکان که برایم خیلی حائز

 اهمیت بودند ، آخرین رخداد تا آنجائیکه به محفل محلی مربوط می گردد در پائیز

سال 1998 اتفاق افتاد ، من تلفن زدم و میخواستم بررسی نمایم که آیا کلاس کودکان

 تشکیل خواهد شد که به من گفته شد آنها مناسبتی تشکیلاتی در تعطیلات روز کارگر

 خواهند داشت ووقتی که قرار باشد کلاس کودکان مجددا تشکیل شود تلفنی به من

 اطلاع داده می شود ، حدو یکماه بعد دیدم که کلاس کودکان بهائی به صورت آگهی

 درروزنامه محلی درج شده است بسیار آزرده خاطر شدم از اینکه هیچکس به خودش

 زحمت نداده بود تا مرا در جریان امر قرار دهد .

خشمگین وعصبانی بودم و از آنجائیکه در آن لحظه برنامه ای نداشتم تا از ایمان خود

 به بهائیت دست بردارم فکری به مغزم خطور کرد مبنی بر اینکه اگر نظم اداره امور

 یک دین از سوی خداوند باشد بدون شک آن دین  بهتر ین  خواهد بود .

در بهار سال 1999 جهت پی گیری مدارک تدریس و آموزش خود به مدرسه

 باز گشتم و برای نخستین بار به اینترنت دسترسی پیدا نمودم و مقاله ای با مضمون

 یک "پیشنهاد ساده" در اینترنت دیدم که اگر شما با آن آشنائی ندارید مقاله ای بود

 که جهت چاپ در مجله "گفتگو" انتخاب شده بود و محتوی آن دارای پیشنهاداتی

 به منظور اصلاحاتی در جمعیت بهائیگری بود بر حسب تصادف من به همراه یکی

 از دوستانم که به اجلاس سراسری ملی بهائیان آمریکا سال 1988 دعوت شده بود

 که هم اکنون برایم شرم آور به نظر میرسد شرکت نمودم . من یکی از مشترکان

 مجله گفتگو بودم . ووقتی متوجه آقای دکتر فیروز کاظم زاده ( از اعضای محفل

ملی آمریکا ) شدم که آن را در جلسه سخنرانی در این مجلس ملی  تقبیح می کند

قدری منقلب شدم . دراین مجله مقالاتی را پیدا کردم ودر اغلب مواردآ ن را تغییر

خوش آیندی می پنداشتم از جانب مقامات رسمی بهائیت که به نظر می رسید ارتباط

 خیلی اندکی با مبارزات اصلی که در پی آن هستیم دارند .

دقیقا به یاد نمی آورم که دکتر کاظم زاده چه گفت اما به وضوح به یاد می آورم

 که یکی از بهائیان ایرانی گفت که این افراد از پیمان شکنان (در بهائیت)  بدتر

 هستند که فکر کردم گفته وی تا حدودی اغراق آمیز بود مع هذا ، تاثیری که

 روی من گذاشت این بود که مخالفان پشت صحنه بهائیگری در این مجله از خود

 راضی و بدون ادب و نزاکت هستند لذا بایستی از حمایت خودم از این مجله

 مضایقه نمایم .

 11سال من در آنجا نظاره گر پیشنهاد ساده در مجله بودم و می دانستم که به من

 دروغ گفته اند و همه آنچیزهائی را که ناراضی ها انجام داده بودند صرفا پیشنهاداتی

 بودند که می توانستند وضعیت جمعیت بهائی آمریکا را بهبود بخشند و  همه آنچیزی

 را که آنها انجام داده بودند اظهار عقیده بود ، من فکر می کنم آنچه را که محفل ملی

 آمریکا از آن وحشت داشت این بود که این پیشنهاد ات ممکن است برای تعدادی از

 بهائی های مقیم امریکا معقولانه به نظر آیند که می تواند منجر به تغییر و تحولاتی

 شود که خوشایند محفل ملی بهائیان امریکا نیست .

در نوروز آن سال از پس از تقریبا 14 سال به عنوان شخصی بهائی از دین و

آئین بهائیگری دست کشیدم و هرچه بیشتر تحقیق و بررسی می کنم بر من مسجل

 می گردد که ترک سازمان بهائی گری کاری بود که می باید انجام میدادم ووقتی که

 می بینم با اشخاص متفکر و معتبر چگونه رفتار میشده ، مشمئز می شدم .

تا آنجائیکه به من مربوط میگردد محفل ملی بهائیان امریکا به پیام بهاء الله هم

خیانت نموده است .

شما نمی توانید پیرامون حقیقتی تحقیق و تفحص نمائید بدون اینکه در مورد آن

سوال نکنید . شما نمی توانید ادعا نمائید که علم و مذهب با همدیگر توافق دارند

 و سپس دانشمندان را تحت تعقیب و پیگرد قرار دهید ، اگر قرار باشد از پیمان

 بهائیت با دغل بازی و ریا کاری دفاع شود ، دفاع از آن فاقد و جاهت است .

ممکن است من با تردید به بهاء الله معقد باشم ، اگر چه برای مدتی طولانی به

 آن عقیده به شدت ضربه وارد شد . هم اکنون فرصت آن را داشته ام تا با ناراحتی

 به گذشته خود نگاه کنم اگر در جمعیت بهائیگری باقی می ماندم ادامه زندگی

غیر ممکن به نظر می رسید . وامیدوارم که روزی یک جمعیت واقعی وجود داشته

 باشد ، که در آن مردم نسبت به همدیگر احساس همدردی می کنند و خواهان

 سعادت و نیکی امناء بشر هستند ، جمعیتی که در خدمت خداوند می باشند .

 چشمان خود را به آینده دوخته ودر انتظار هستم .

Karen bacquet – USA                 email : bacquet@tco.net

 

منابع اینترنتی :WWW.BAHAI-FAITH.COM